پیشگفتار
برخی پرسشها بهرغم ظاهری ساده، باطنی پیچیده دارند. سادگی ظاهری بعضی پرسشها به اندازهای است که ممکن است برای شنونده مضحک جلوه کند و پاسخ آنرا کاملاً روشن و بدیهی بداند. یکی از چنین پرسشهایی این است که «ایران چیست؟». شاید این پرسشی باشد که تصور کنیم پاسخ قطعی آنرا بخوبی میدانیم؛ اما چنانچه پاسخهای چند نفر را در کنار یکدیگر قرار دهیم، خواهیم دید که هیچ پاسخی شبیه به دیگری نیست. این گوناگونی پاسخها نشان میدهد که هر کس به زعم خود تصور و درکی دارد که با تصور و درک دیگران متفاوت و گاه متناقض است. مسلم است که استنباطهای متفاوت از یک کلمه منجر به استنباطهای مغایر و گاه متضاد از کل یک گفتار خواهد شد.
یکی از پیچیدهترین موضوعها در مطالعات باستانی و تاریخی، پیجویی و پیگیری معانی و مصداقهای نامهای خاص است. دلایل اصلی این پیچیدگی در سه عامل نهفته است: نخست، تفاوت آوایی و تلفظ نامها در زبانهای گوناگون؛ دوم، سیر تغییر و تطور طبیعی نامها در زبان گفتاری و نوشتاری مردم؛ و سوم (که از همه مهمتر است)، تغییر مصداق نامها و بهرهگیری از یک نام مشهور و شناختهشده برای نامیدن پدیدهای دیگر.
نامهایی که اکنون آنها را با شکل و آوای «ایران» و «فارس» میشناسیم، سرگذشتی پرفراز و آکنده از تغییرات متنوع در تلفظ، معنا و مصداق در پشت سر خود داشتهاند.
نگارنده در پیشگفتار کتاب «دایرهالمعارف عکس ایران» (چاپ دوم، ۱۳۷۶) نوشته بود که: «تعریف و تعیین حدود و دامنههای ایران در این اثر و هر اثر همانند آن، کاریست بسیار مشکل و دشوار و گاه ناممکن». و امروز پس از سیزده سال بررسی و مداقه بیشتر، و پس از گفتارها و نوشتارهای متعدی که همگی با «ایران» و «ایرانی» در پیوند بوده است، نه تنها نمیتواند کلمهای بر آن عبارت پیشین بیفزاید که حتی از «تعریف ایران» عاجز است و آن عبارت را بدین شکل اصلاح میکند که: «تعریف و تعیینِ معنا و مفهوم و مصداقهای متعدد و دقیقِ نام ایران، کاریست بسیار مشکل و دشوار و با اطلاعات موجود، ناممکن».
آهنگ این گفتار نیز یافتن پاسخی برای پرسش بالا نیست. بلکه مقصود اصلی فقط طرح یک مسئله است و اینکه وجود چنین مسئله و ابهامی را به رسمیت بشناسیم. حدود و دامنه پیچیدگیها را- تا جای ممکن- مشخص کنیم و به اشتباههای متداول که ناشی از آمیختگی مفاهیم است، توجه کنیم. بسیاری از سوءتعبیرها و اختلافهای موجود، ناشی از بیتوجهی به همین مسئله و بکارگیری نابجای نام ایران در مفهومی دیگر است.
آشکار است که چنین پرسشی نه تنها پیرامون نام ایران، که پیرامون بسیاری از دیگر نامهای تاریخیِ کهن صدق میکند و بسیاری از نکاتی که در اینجا آورده میشوند، به نامواژههای دیگر تعمیمپذیر است.
اکنون نام ایران برای مفهومها و مصداقهای گوناگونی بکار میرود: برای نامیدن یک حوزه فرهنگی- تمدنی؛ برای نامیدن یک کشورِ امروزی با مرزها و مختصات تعریفشده؛ برای نامیدن یک گروه زبانی با عنوان خانواده زبانهای ایرانی/ آریایی؛ برای نامیدن یک منطقه جغرافیایی با عنوان فلات ایران؛ برای نامیدن یک گاهشماری یا تقویم با عنوان گاهشماری ایرانی (Persian Calendar)؛ با تعمیم به گذشته برای نامیدن قلمرو حکومتهای تاریخی که حوزه فرمانروایی آنان تقریباً برابر با حوزه تمدنی ایران بوده؛ و نیز مفهومهای دیگری همچون هنر ایرانی، فرهنگ ایرانی، دینهای ایرانی و سرزمینهای ایرانی. بسیاری از این انتسابها به دوران معاصر باز میگردد و بدون اینکه شکل نامگذاری برخی از آنها پیشینه تاریخی داشته باشند، به گذشته تعمیم یافتهاند. تعمیمی که گریزی از آن نیست و ناچار از انجام آن هستیم.
یادآوری این نکته نیز لازم است که برخی از بخشهای این گفتار ممکن است موجبات خوشایندی یا ناخوشایندی و برآشفتگی نژادپرستان، قومگرایان، تمامیتخواهان و دیگر پیروان مکتبهای ناسیونالیستی افراطی را فراهم سازد. اما نگارنده از همه آنان- چه برخی از گفتارها را خوشایند خود دیده باشند و یا از برخی دیگر ناخشنود شده باشند- دوری میجوید و راه خود را جدای از راه و روش و مقصود آنان میداند.
گفتارهای این کتاب بهیچوجه اندیشههای نژادپرستانه و نژادگرایانه و تعصبات قومیتی را دنبال نمیکند و تنها بدنبال دستیابی به واقعیتی است که ممکن است زشت یا زیبا به نظر آید. به همین سبب، نگارنده ناخشنودی خود را از استنباطها و نتیجهگیریهای مبتنی بر انگارههای برتریطلبی نژادی عمیقاً ابراز میدارد.
نگارنده امیدوار و آرزومند است تا موضوع این گفتار به مرور و با یاری و دقتنظر صاحبنظران و بررسی بیشتر اسناد و منابع، به وضعیت بهتر و پذیرفتنیتری برسد. بتوان تناقضها و ابهامهای موجود را حل کرد و پیرامون آن فرضیههایی را پیش کشید که روشنیبخشِ واقعیتهای خفته در غبار زمان و آمیخته با تغییرات و دستکاریها باشد. دستیابی به چنین چشماندازی ناممکن نیست، اگر که بتوانیم دقت و همت در گردآوری، طبقهبندی و بررسی اسناد را با دوری کردن از هرگونه تعصب و استنباط دلخواه، همراه سازیم.
این جستار به خواست استاد مهدیزاده کابلی نوشته شده و به ایشان پیشکش شده است.
۱- نام ایران در اسناد شرق باستان
نام ایران یا آریا عیناً در هیچیک از کتیبههای اَکدی/ بابلی، آشوری، عیلامی، اورارتویی، هیتیایی، لولوبی، هیروگلیف مصری و دیگر کتیبههای شرق باستان دیده نشده است. دلیل این سکوت در کتیبهها میتواند ناشی از موجودیت نداشتنِ چنین نامهایی باشد و یا ناشی از فاصله جغرافیایی تمدنها با یکدیگر. عموم تمدنهایی که از خط و کتیبه بهره بیشتری بردهاند، در نیمۀ غربی ایرانِ امروزی تا به مصر واقع بودهاند. در حالیکه هویت ایران/ آریا بیشتر متعلق به نیمۀ شرقی ایرانِ امروزی و آنسوتر بوده است. جایی که سنت کتیبهنویسی را در هزارههای بعدتر و به ویژه در زمان کوشانیان بکار گرفتند. نامهای دیگری نیز که متعلق به شرق ایرانِ امروزی هستند، بندرت در آن کتیبهها آمدهاند.
اما با این حال در کتیبههای شرق باستان از نامها و واژههایی یاد شده که ممکن است با ایران/ آریا در پیوند باشند. یکی از این کتیبهها، عبارت است از یک لوحه گلی به خط و زبان سومری که در سدههای آغازین هزاره سوم پیش از میلاد نگارش یافته و اکنون در موزه استانبول نگاهداری میشود. در این لوح شرح داده شده که «اِنـمِـرکـار» (Enmerkar) دومین فرمانروا از سلسله نخست «اوروک» (Uruk) در جنوب بینالنهرین از فرمانروای «اَرَتّـه/ اَرَتّـا» (Aratta) که نام او مشخص نیست، تقاضا میکند که برایش سنگهای ساختمانی و لاجورد و عقیق بفرستد. فرمانروای ارته نیز این محصولات را در ازای دریافت غلات به اوروک گسیل میدارد.
به موجب این لوح گلی، اَرَته ناحیهای کوهستانی و دوردست در سمت شرق اوروک بود و هفت کوهستان آنها را از یکدیگر جدا میکرد که یکی از آنها «اَنشان» نام داشت. مکانیابی منطقه ارته تا مدتهای مدیدی موضوع بحث و تبادلنظر میان پژوهشگران بود و هنوز نیز همچنان ادامه دارد. با اینکه بسیاری از پژوهشگران و از جمله ساموئل کریمر (مترجم اصلی متن کتیبه) محل ارته را در جایی در ایرانِ امروزی میدانست، اما وجود یک دریا در میان اوروک و ارته موجب شده بود که برخی دیگر از پژوهشگران، محل ارته را در جایی در جنوب خلیج فارس (بحرین یا عمان) حدس بزنند. به گمان نگارنده، وجود دریایی در میان اوروک و ارته مغایرتی با نظر ساموئل کریمر ندارد. چرا که در آن زمان، هورهای بزرگ جنوبغربی ایرانِ امروزی و جنوبشرقی بینالنهرین نخشکیده بودهاند و بجای هورالعظیم و هور هویزه و دیگر هورها و مناطق باتلاقی و آبرفتی منطقه، دریای نسبتاً بزرگ و پرآبی وجود داشت که ساکنان سومر برای رفتوآمد با کشورهای شرقی ناچار به عبور از آن بودند. این دریا، امتداد شمالی و پیشروی خلیج فارس در بینالنهرین بود.
کوچ ایرانیان
بیشتر منابع تاریخی، مردمان امروزه ایران را بازماندگان آریاییانی میدانند که از سرزمینهای دوردستِ شمالی به سوی جنوب و سرزمین فعلی ایران کوچ کردهاند و مردمان بومی و تمدنهای این سرزمین را از بین برده و خود جایگزین آنان شدهاند.
تاریخ این مهاجرتها با اختلافهای زیاد در دامنه وسیعی از حدود ۳۰۰۰ سال تا ۵۰۰۰ سال پیش؛ و خاستگاه اولیه این مهاجرتها نیز با اختلافهایی زیادتر، در گستره وسیعی از غرب و شمال و مرکز اروپا تا شرق آسیا، حوزه دریای بالتیک، شبهجزیره اسکاندیناوی، دشتهای شمال آسیای میانه و قفقاز، سیبری و حتی قطب شمال ذکر شده است. دامنه وسیع این اختلافها، خود نشاندهنده سستی نظریهها و کمبود دلایل و برهانهای اقامه شده برای آن است.
اغلب متون تاریخی معاصر، این خاستگاهها و این مهاجرت بزرگ را تنها با چند جمله و عبارت کوتاه و مبهم و غیر دقیق به پایان رسانده و این مبادی مهاجرت را دقیقاً معرفی نکرده و آنرا بطور کامل و کافی مورد بحث و تحلیل قرار ندادهاند. در این متون اغلب به رسم نقشهای با چند فلش بـزرگ اکتفا شده است که از اقصی نقاط سیبـری و از چپ و راست دریای مازندران به میانه ایران زمین کشیده شده است.
از آنجا که میدانیم مهاجرتهای انسانی و جابجایی تمدنها در طول تاریخ همواره به دلیل دستیابی به «شرایط بهتر برای زندگی» بوده است، در دوران باستان این «شرایط بهتر» بویژه عبارت از آب فراوانتر و خاک حاصلخیزتر بوده است. اگر چنانچه بتوانیم دلایلی برای این گمان فراهم سازیم که در روزگار باستان ویژگیهای آبوهوایی و چشمانداز طبیعی در فلات ایران مناسبتر از روزگار فعلی بوده است؛ و از سوی دیگر مشخص شود که خصوصیات آبوهوایی در سرزمینهای شمالی ایران نامناسبتر از امروز و حتی روزگار باستان بوده است؛ میتوانیم مهاجـرت بـزرگ آریـاییـان به ایـران امروزی را با تردید مواجه کنیم و حتی احتمال مهاجرتهایی از ایران به نقاط دیگر جهان را مطرح سازیم.
از آنجا که رشد و ازدیاد جمعیت همواره در زیستبومهای مناسب و سازگار با انسان رخ داده است، بعید به نظر میرسد که جوامع کهن، سرزمینِ با اقلیم مناسب و معتدل ایران را نادیده گرفته و در سرزمینهای همیشه سرد و یخبندان سیبری، روزگار بسر برده و پس از آن متوجه ایران شده باشند. و همچنین میدانیم که در تحقیقات میدانی نیز سکونتگاههایی نیز در آن مناطق پیدا نشده است.
ما در این گفتار به این فرضیه خواهیم پرداخت که ایرانیان یا آریاییان «به ایـران» کوچ نکردند، بلکه این آریاییان از جمله همان مردمان بومی ساکن در ایران هستند که «در ایـران» و «از ایـران» کوچ کردند و پراکنش یافتند.
شواهد باستانزمینشناسی
میدانیم که آخرین دوره یخبندان در کره زمین، در حدود ۱۴۰۰۰ سال پیش آغاز شده و در حدود ۱۰۰۰۰ سال پیش پایان یافته است. دورههای یخبندان موجب ایجاد یخچالهای بزرگ و وسیع در قطبها و کوهستانهای مرتفع شده و در سرزمینهای عرضهای میانی و از جمله ایران به شکل دورههای بارانی و بینبارانی نمودار میشود. دورههای بارانی همزمان با دورههای بینیخچـالی و دورههای بینبـارانی همزمان با دورههای یخچالی دیده شدهاند.
رسوبهای چالههای داخلی نشان میدهد که ایران در دورههای گرم بینیخچالی شاهد بارندگیهای شدیدی بوده که موجب برقراری شرایط آبوهوایی مرطوب و گسترش جنگلها در نجد ایران شده و در دورههای سرد یخچالی به استقبال شرایط آبوهوایی سرد و خشک میرفته است.
بدین ترتیب در حدود ۱۰۰۰۰ سال پیش، با پایان یافتن آخرین دوره یخبندان، شرایط آبوهوایی گرم و مرطوب در ایران آغاز میشود. شواهد باستانزمینشناسی نشان میدهد که با آغاز دوره گرم و مرطوب و عقبنشینی یخچالها به سوی شمال، به مرور بر میزان بارندگیها افزوده میشود. بطوریکه در حدود ۶۰۰۰ سال تا ۵۵۰۰ سال پیش به حداکثر خود که ۴ تا ۵ برابر میزان متوسط امروزی بوده است، میرسد. متعاقب آن آب دریاچههای داخلی بالا میآید و به بالاترین سطح خود میرسد و تمامی چالهها، کویرها، درهها و آبراههها پر از آب میشوند. این دورهای است که در اساطیر ملل مختلف با نامهای گوناگون و از جمله توفان عصر جمشید و توفان نوح یاد شده است.
افزایش بارندگی و طغیان رودخانهها یکبار دیگر در حدود ۴۵۰۰ سال پیش شدت میگیرد، اما بزودی بارندگیها پایان یافته و در حدود ۴۰۰۰ سال پیش خشکسالی و دوره گرم و خشکی آغاز میشود که در ۳۸۰۰ سال پیش به اوج خود میرسد و همانطور که پس از این خواهیم دید، این زمان مصادف با جابجایی بزرگ تمدنها در فلات ایران و افول و خاموشی بسیاری از سکونتگاهها و شهرها و روستاهای باستانی ایران است.
آبوهوای گرم و مرطوب دوران میان ۱۰۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش، پوشش گیاهی غنی و جنگلهای متراکم و انبوهی را در سرزمین ایران و حتی در صحاری امروزی خشک و بیآب و علف ترتیب داده بوده است. در آن دوران گسترش جنگلها و عقبنشینی صحراهای گرم، سرزمین سبز و خرمی را در ایران بزرگ شکل داده بود و دشتهای شمال افـغانستان امروزی از سـاوانـاهای وسیع (جنگلهای تُـنک) و علفزارهای مرطوب پوشیده بوده است.
فراوانی دار و درخت در شمال افغانستان و بخصوص بخش غربی آن که بادغیس (در اوستا «وَئیتیگَئِس») خوانده میشود, در متن پهلوی بندهش گزارش شده است: ‘‘واتگیسان جایی است پر از دار و پر از درخت’’. این وضعیت اقلیمی شمال افغانستان در متون تاریخی عصرهای میانه نیز آمده است؛ مسعودی در مروجالذهب از بلخ زیبا با آب و درخت و چمنزارهای فراوان، یاد میکند؛ واعظ بلخی در فضائل بلخ از صد هزار درخت بلخ نام میبرد؛ نظامی عروضی از قول شهریار سامانی آنجا را به جهت خرمی و سرسبزی از بهشت برتر میداند؛ و فریه سیاح، مراتع بادغیس را بهترین مراتع تمام آسیا میداند. امروزه بخشهای وسیعی از بادغیس و بلـخ از صحاری خشک و شنهای روان تشکیل شده است. این شنهای روان و بیابانهای سوزان بویژه در پیرامون کرمان و سیستان با گستردگی هر چه بیشتر دیده میشوند؛ در حالیکه در متون تاریخی دو هزار سال پیش به جنگلها و چمنزارهایی در این نواحی اشاره شده است.
در این زمان سرزمین ایران دارای مراتع بسیار غنی و زیستگاههای انبوه حیات وحش بوده است. در این منطقه برکهها، آبگیرها و تالابهای طبیعی با آب شیرین که محل زیست انواع آبزیان و پرندگان بوده و همچنین جنگلهای وسیع و نیزارهای متراکم وجود داشته است.
بنابر دادههای بخشهای بالا در فاصله ۱۰۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش، آبوهوای گرم و بارانی در سراسر فلات ایران حکمفرما بوده است که علاوه بر آن سطح زمین و رودها و همچنین مصب رودها پایینتر از امروز و سطح دریاچهها و آبگیرها بالاتر از سطح امروزی آنها بوده و در نتیجه همه چالههای داخلی، سرزمینهای پست کنار دریاچهها، درهها، کویرها و رودهای خشک امروزی از آب فراوان و شیرین برخوردار بودهاند و در سراسر ایران اقلیمی سرسبز با مراتع پهناور و فرآوردههای گیاهی و جانوری غنی وجود داشته و شرایط مناسبی برای زندگانی انسانی مهیا بوده است.
شواهد باستانشناسی
شرایط آبوهوایی گرم و مرطوب در مابین ۱۰۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش را یافتهها و نشانههای باستانشناختی نیز تأیید میکند. از سویی بخش بزرگی از تپههای باستانی و سکونتگاههای کهن ایران از نظر زمانی به همین دوره ۶۰۰۰ ساله گرم و پر باران تعلق دارند و همه آنها در کنار کویرهای شورهزار، رودهای خشک و مناطق بیآب و علف پراکندهاند که این نشان از شرایط بهتر آبوهوایی در زمان شکلگیری و دوام آن تمدنها دارد.
استقرار این تمدنها در کنار چالهها و کویرهای خشک و نمکزار، نشانه وجود آب فراوان و شیرین در آنها بوده است و خشکرودهای امروزی مجاور تپهها، آب کافی و زلال اهالی شهر یا روستا را تأمین میکرده است.
از سویی دیگر درکنار دریاهای امروزی نشانهای از تپههای باستانی به چشم نمیخورد. تپههای باستانی در جنوب با ساحل خلیجفارس فاصلهای چند صد کیلومتری دارند که نشان میدهد در دوران یخبندان که سطح دریاهای جنوب پایینتر از سطح فعلی بوده، پس از بالا آمدن آب دریا، سکونتگاههای انسانی به زیر آب رفته است و در دوران بینیخبندان که سطح دریاهای جنوب بالاتر و همچنین سطح زمین پایینتر بوده و رسوبهای ناشی از سه رود بزرگِ کارون، دجله و فرات کمتر جایگیر شده بودند، آب خلیجفارس تا نزدیکیهای تمدنهای آنروز در شوش و سومر میرسیده است. کتیبههای سومری به روایت این نفوذ آبها به درون میاندورود پرداخته و از شهر باستانی «اریدو» به عنوان “شهری در کنار دریا” نام بردهاند.
سکونتگاههای باستانی در شمال و در کرانه دریای مازندران نیز با ساحل فاصلهای دهها کیلومتری دارند، که نشان میدهد در زمان رونق آن باششگاهها، سطح دریای مازندران بالاتر از امروز بوده است. همچنین باقیمانده سدهای باستانی و از جمله سد و بندهای ساخته شده بر روی درهها و آبراهههای کوه خواجه در سیستان نیز نشانه بارندگیهای بیشتر در زمان خود است. این بندها آب مصرفی لازم برای نیایشگاهها و دیگر ساختمانهای بالای کوه خواجه را تأمین میکردهاند. امروزه نه تنها آن آبراههها، بلکه حتی دریـاچـه هـامـون نیز کاملاً خشک شده است. خشکسالیهای کوتاه مدت اخیر در ایران نشان داد که حتی چند سال کمبود بارندگی میتواند به سرعت دریاچهها و آبگیرها و رودهای بزرگ را خشک سازد و چرخه حیات و محیط زیست را در آنها نابود کند. خشک شدن دریاچه ارژن در فارس و زایندهرود در اصفهان نمونهای از این پدیده نگران کننده بود.
نشانههای باستانشناختی، همچنین آثار رسوبهای ناشی از سیلهای فراوان در حدود ۵۵۰۰ سال پیش را تأیید میکند. به عنوان نمونه میتوان از حفاری قرهتپه توسط استاد میر عابدین کابلی در منطقه قمرود که با هدف ثبت دامنه دگرگونیها و تغییرات ناشی از طغیان آبها انجام شد، نام برد. بر این اساس در حدود ۵۵۰۰ سال پیش وقوع سیلهای مهیبی منجر به متروک و خالی از سکنه شدن کل منطقه قمرود و مهاجرت مردم به ناحیههای مرتفعتر مجاور شده است.
علاوه بر اینها, وجود نگارههای روی سفال از غزال، فیل، گوزن، پرندگان وابسته به آب و آبزیان، و حتی لاکپشت، ماهی و خرچنگ، نشانه شرایط مطلوب آبوهوایی در زمان گسترش آن تمدنها بوده است.
در اینجا باید به این نکته مهم نیز اشاره کرد که همزمان با دورهای که در فلات ایران شرایط محیط زیست بسیار مطلوب برای جوامع انسانی وجود دارد و از آن بهرهبرداری نیز میشود، در سراسر سرزمین سیبری و شمال آسیای میانه و شمال قفقاز که آن ناحیهها را محل کوچ و مهاجرت آریاییان به حساب میآورند، تنها چند نمونه معدود از گورپشته یا شواهدی از زندگی غیر یکجانشینی پیدا شده است که از جمله آنها میتوان از پناهگاههایی در بخشهای شمالی حوضه آبریز دریاچه آرال نام برد. در آن زمان، در آن سرزمینها تنها سرما و یخهای باقیمانده از دوره یخبندان حکمفرما بوده و آنچه پیدا شده عموماً متعلق به عصرهای جدیدتر و کوچ ایرانیان و اقوام دیگر به آن نقاط میباشد.
شواهد اسطورهشناسی و متون کهن
از نگاه اسطورهشناسی و متون کهن، افسانه توفان یادگاری از دوران پر باران و مرطوب گذشته است. در متون پهلوی و از جمله بنـدهش آمده است که «تیشتر» بارانی بساخت که دریاها از او پدید آمدند و همه جای زمین را آب فرا گرفت و خشکیهای روی زمیـن بر اثر بالا آمدن آب به هفت پاره یا هفت کشور تقسیم شدند.
در وندیداد از دیوی بنام «مَهرَک اوشا» که در برخی نامههای پهلوی به «ملکوش» و در مینویخرد بنام «ملکوس» آمده، نام برده شده که دیوی است مهیب که به مدت چند سال زمین را دچار باران و تگرگ و برف و باد و باران میکند.
به روایت وندیداد، اهورامزدا جمشید را از این آسیب آگاه میسازد و دستور ساخت جایگاهی بنام «وَر» را به جمشید میدهد تا هر یک از آفریدگان پاک آفریدگار، از مردم و مرغان و پرندگان و چارپایان و گیاهان و تخم گیاهان و آتش و هر آنچه زندگی مردمان را بکار آید را در آن جایگاه نگاه دارد و پس از سپری شدن هجوم این دیو و فرو نشستن توفان، از آن پناهگاه بدر آیند و جهان را دوباره آبادان سازند و از نیستی برهانند.
این سرگذشت ایرانی به شکلهای گوناگونی روایت شده است. از جمله هندوان بر این اعتقادند که توفان بزرگ موجب گرفتاری «مانو» شد, اما «ویشنو» که خود را به شکل یک ماهی با شاخی بزرگ ساخته بود، کشتی او را راهنمایی کرد تا بتواند در «کوهستانهای شمالی» فرود آید. ویشنو خود قبلاً مانو را از توفان بزرگ آگاه کرده و به او فرمان مقابله داده بود. مانو به هفت دانشمند و یک جفت نر و ماده که از همه جانداران گیتی در کشتی داشت، فرمان داد تا از کشتی پیاده شوند و همراه با خشکیدن آبها در سرزمینها گسترده شوند. مانو تخم همه گیاهان را نیز با خود برداشته بود.
عبارت «کوهستانهای شمالی» در داستانهای هندیانی که در سرزمینهای پیرامون رود سند (هند) و پنجاب زندگی میکردند، اشاره آشکاری است به کوچ آنان از کوهستانهای پـامیـر و بـدخشـانِ افغانستان امـروزی که از اصلیترین سرزمینهای ایرانی بوده است.
روایت دیگری از توفان بزرگ، داستان توفان نوح است که قدیمیترین روایت شناخته شده آن به سومریان تعلق دارد و بعدها مورد اقتباس بابلیان و اکدیان قرار میگیرد و در کتاب عهد عتیق (تورات) هم تکرار میشود.
سرگذشت توفان بزرگ و سیلابها، همچنین در تاریخهای سنتی چینیـان نیز آمده است. به موجب «کتابهای خیزران» در زمان «یـو» Yu ، مؤسس سلسله «شیـا» یا نخستین سلسله، سیلابهای عظیمی سراسر امپراطوری را تا بلندترین تپهها در بر گرفت. «یـو» با کمال شایستگی موفق به فرو نشاندن سیلابها در مدت سیزده سال میشود.
شواهدی از وضعیت دریاهای باستانی در آثار ابوریحان بیرونی (همچون «تحدید نهایاتالاماکن») نیز به چشم میخورد. بیرونی هنگام شرح ساخته شدن آبراهه سوئز به فرمان پادشاهان ایرانی، از دریایی به جای سرزمینهای سفلای مصر یاد میکند؛ دریایی که وجود آن در آثار هرودت نیز نقل شده است. او اعتقاد دارد که در دوران پادشاهی میانه مصر، این دریا بحدی گسترش داشته است که کشتیها نه تنها در شاخابههای نیل، بلکه بر روی دشتهای خشک امروزی نیز ره میسپردهاند و هنگام عزیمت به ممفیس از کنار اهرام میگذشتهاند.
افسانهها و روایتهای شفاهی نقل شده از زبان مردمان مناطق کویری مرکزی ایران، وجود دریایی بزرگ در جای کویر خشک امروزی را تأیید میکند. نگارنده داستانهای متعددی در شهرهای دامغان، ساوه، کاشان، زواره، میبد، نائین، یزد و بردسکن شنیده است که در اغلب آنها به دریای بزرگ، جزیرههای متعدد، بندرگاه و لنگرگاه و حتی به فانوس دریایی اشاره شده است. در ادامه، نگارنده به دو نکته دیگر تنها اشارهای میکند:
نخست، روایت فرگرد دوم وندیداد و پهناور شدن زمین و گسترش مردمان بخاطر افزونی جمعیت در زمان جمشید و به سوی نیمروز و به راه خورشید، که به گمان نگارنده سوی نیمروز یا جنوب در اینجا اشاره به سوی تابش خورشید گرم نیمروزی و گرم شدن هوا است و نه اشاره به سمت گسترش جوامع انسانی، که در اینباره تعبیر “به راه خورشید”، سمت و سوی پراکنش که از «شرق به غرب» است را بهتر روشن میسازد.
و دیگر، سرگذشت فریدون در شاهنامه فردوسی و تقسیم پادشاهی جهان بین سه پسرش ایرج و سلم و تور که اشارهای به مهاجرت ایرانیان از دل ایران به سوی سرزمینهای شرقی و غربی است. سلم و توری که بعدها و به موجب گزارشهای ایرانی به برادر کوچک خود تاختند و اشارهای است به یورش باشندگان سرزمیـنهای شرقی و غربی ایران به سرزمین مادری خود.
اما پس از این دوران طلایی یعنی در حدود ۴۰۰۰ تا ۳۸۰۰ سال پیش خشکسالی و قحطی بزرگی به وقوع میپیوندد و دوره گرم و مرطوب جای خود را به دوره گرم و خشک میسپارد. در این زمان سطح آبها به سرعت پایین میرود و دریاچهها و رودهای کوچکتر خشک میشوند و سکونتگاههای انسانی را با بحرانی بزرگ مواجه میسازد. بحرانی که با کمبود آب آغاز شده و به سرعت تبدیل به کمبود مواد غذایی، رکود و نابودی کشاورزی، گسترش بیابانها، نابودی مراتع، از بین رفتن زیستبوم طبیعی و عواقب بغرنج آن میشود.
این خشکسالی موجب میشود تا مردمان ساکن در ایران، مردمانی که پس از توفان بزرگ از کوهستانها فرود آمده و سرزمینهای پیشین خود را دگر باره آباد ساخته بودند، باز هم دگرباره و علیرغم میل قلبی خود، به دنبال یافتن سرزمینهای مناسبتر به جستجو و کوچهای دور و نزدیک بپردازند و بیگمان چنین رویدادهای نامطلوب طبیعی و کمبودهای نیازمندیهای انسانی، موجب اختلافها، درگیریها، جنگها و ویرانیها میشده است. درگیریهایی که وقوع آن مابین ساکنان واحهای کوچک و هنوز کم و بیش حاصلخیز، با تازه از راه رسیدگانِ جستجوگرِ آب و زمین، اجتناب ناپذیر است.
این پیامدها را کاوشهای باستانشناسی تقریباً در همه تپههای باستانی ایران تایید کرده است: «پایان دوره زندگی انسان در حدود ۴۰۰۰ سال پیش و همراه با لایهای از سوختگی و ویرانی». نابودی و سوختگیای که نه فرآیند یورش آریاییان، بلکه نتیجه درگیریهایی بر سر منابع محدود نیازهای بشری بوده است و تا حدود ۳۵۰۰ سال پیش به طول میانجامد، صدها سالی که به جز معدودی تمدنهای جنوبغربی ایران و شهرهای میاندورود، به ندرت در تپههای باستانی آثار زندگی در این دوره را بدست میآوریم. این سالهای سکوت نسبی در سرگذشت ایران، شباهت زیادی به شرایط پادشاهی ضحاک در شاهنامه فردوسی دارد.
در پایان این دوره و همزمان با آغاز عصر آهن یعنی در حدود ۳۵۰۰ سال پیش، بهبود وضعیت آبوهوایی به تدریج آغاز میشود و زمینه را برای گسترش وشکوفایی تمدنهای نوین ایـرانی فراهم میسازد که در حدود ۲۸۰۰ سال پیش به شرایط مطلوب اقلیمی پیشین خود دست مییابد.
با توجه به نکات بالا مسئله کوچ آریاییان از شمال به سوی سرزمین فعلی ایران و آسیای میانه ممکن به نظر نمیرسد. آنچه بیشتر به ذهن نزدیک میآید، اینست که آریاییان همان مردمان بومیای هستند که از روزگاران باستان در این سرزمینی که از هر حیث برای زندگانی مناسب بوده است، زیستهاند و آثار تمدن آنان به فراوانی در این سرزمین دیده شده و در جای دیگری اثری از سکونت آنان به دست نیامده است. بدرستی که تغییرات فرهنگی و تمدنی عصر آهن نتیجه منطقی تکامل عصر مفرغ است و نه تحولاتی ناشی از ورود اقوام دیگر به منطقه. این آریاییانِ ساکن بومی ایران، هنگام افزایش شدید بارندگی دست به مهاجرت به سوی زمینهای مرتفع میزدند؛ و هنگام کاهش شدید بارندگی به زمینهای پست و هموار پیشین باز میگشتند. اینان پس از توفان بزرگ دستکم دو بار از دل ایران به سوی نقاط دیگر مهاجرت کردهاند:
۱- یکبار پس از عقبنشینی دریاها و دریاچههای داخلی و خشک شدن باتلاقهای باقیمانده از توفان بزرگ، که از کوهستانهای مجاور به سوی جلگهها و دشتهای رسوبی هموار و حاصلخیز، کوچ کرده و فرود آمدند؛ که در نتیجه، این مهاجرتها کوچی «عمودی»، از ارتفاعات به سوی دشتها و وادیها بوده است. زمان آغاز این جابجاییها در میانه دوره گرم و مرطوب، و پس از پایان بارندگیهای شدیدِ موسوم به توفان عصر جمشید یا توفان نوح، و حدود ۵۵۰۰ سال پیش بوده است. به عنوان نمونهای از اینگونه مهاجرتها میتوان از دو کوچ بزرگ نام برد: نخست، کوچ هندیان آریایی از پیرامون کوهستانهای هندوکش به سرزمینهای تازه خشک شده پنجاب و پیرامون رود سند که یادمان تاریخی آن در متون کهن «ریگودا»ی هندوان باقی مانده است؛ و دیگری، کوچ عیلامیان و سومریان، که از کوهستانهای غربی ایران به سرزمینهای باتلاقی تازه خشک شده خوزستان و میاندورود یا بینالنهرین انجام شده است. در بخشهای کهن کتاب عهد عتیق یا تورات (سِفر پیدایش، باب یکم)، رویداد کـوچ سـومـریان آشکارا مهاجرتی “از مشـرق” به سوی زمینِ سـومـر یا شِنعـار، مورد توجه و اشاره قرار گرفته است. این گروه اخیر اندیشه ایجاد تمدن را با خود تا دره نیل و مصر در آفریقا پیش بردند و مصریان با بهرهگیری از آن به پیشرفتهای بزرگی نائل آمدند. در این باره حتی فرضیههایی دائر بر مهاجرت فنیقیان از سواحل خلیج فارس به کرانه دریای مدیترانه مطرح است. از سوی دیگر میدانیم که سومریان از نظر جسمانی شباهت کاملی به ساکنان بلوچستان و افغانستان امروزی و دره سند داشتهاند؛ آثار هنری و معماری آنان گواهی میدهد که تمدن سومر و تمدن شمالغرب هندوستان یا سرزمینهای شرقی ایرانی، به یکدیگر همانند بودهاند و بیگمان از یک خاستگاه سرچشمه گرفتهاند. کاوشهای اخیر استاد یـوسف مـجیدزاده در منطقه جـیرفـت این فرضیه را بیش از پیش تقویت کرده است.
۲- و بار دیگر، مهاجرتهایی به هنگام خشکسالی مابین ۴۰۰۰ تا ۳۵۰۰ سال پیش که به دنبال ناحیههای مناسبتر، محل زندگانی خود را تغییر داده و از پی زیستگاههای بهتر، از ایران یا به تعبیر سومریان، از “سرزمین مقدس” مادری خود به سوی سرزمینهای دیگر متوجه شدند و سکونتگاههایی را که در ۵۵۰۰ سال پیش فراهم ساخته و مدت ۱۵۰۰ سال در آنها زندگی کرده بودند را بر اثر رویدادهای ناگوار اقلیمی ترک کردند.
در سرزمین باستانی ایران بزرگ، اقوام و مردمان گوناگونی زندگی میکردهاند که یکی از آنان و احتمالاً نام عمومی فرهنگی همه آنان «آریـایـی» بوده است. «همه اقوام و مردمان ایرانِ امروزی»، فرزندان «همه آن اقوام و مردمان کهن» و از جمله آریاییان هستند. اینان در طول زمان و همراه با تغییرات اقلیمی و آبوهوایی دست به کوچهای متعدد و پرشمارِ کوچک و بزرگی زدهاند که عمدتاً از بلندیهای کوهستان به همواریهای دشت و بالعکس بوده است. خاستگاه تاریخ ایرانیان را نمیتوان تنها به انگاره مهاجرتی که زمان نامشخص، مبدأ نامعلوم، مقصدی ناپیدا و مسیری ناشناخته دارد، منسوب دانست و تنها آنان را نیاکان ایرانیان امروزی شناخت.
در باورهای ایرانی کهن «شمال» یا «اپاختر» پایگاه اهریمن است؛ جایگاه دیوان و نابکاران و درِ ورود به دوزخ است. ایرانیانی که همواره به سرزمین مادری و خاستگاه خود و وطن خود عشق ورزیدهاند، اگر سرزمینهای شمالی خاستگاه آنان بود، در باره آن اینچنین سخن نمیراندند.
با توجه به همه شواهدی که تا اینجا بطور خلاصه گفته شد، به نظر میرسد که ایرانیان یا آریاییان «به ایران» کوچ نکردند؛ بلکه «در ایران» و «از ایران» کوچ کرده و به نقاط دیگر پراکنده شدهاند.
کشف تمدن باستانی بزرگ و شگفت انگیز جیرفت(هلیل رود) در سالهای اخیر و کاوشهای پردامنه آقای یوسف مجیدزاده در آنجا، علاوه بر دستیابی به اطلاعات باستانی بیهمتا، موجب مکانیابی ارته نیز شد. مجیدزاده با توجه به مجموعه شواهد پیداشده و از جمله سنگها و ابزارها و اشیای فراوان سنگی، نظریه اینهمانی ارته با تمدن هلیلرود را مطرح نمود که تاکنون مستدلترین و پایدارترین نظریه در این زمینه است.
پیوند لغوی یا مفهومی ارته با ایران/ آریا تاکنون به اثبات نرسیده است. به ویژه که نسخه دیگری از این نام در کتیبههایی به زبانهای دیگر پیدا نشده تا بتوان تغییرات آوایی آنرا با یکدیگر مقایسه نمود. اما ممکن است که این دو نام خاستگاهی مشترک داشته باشند و بر مصداق یکسانی دلالت کنند. چرا که این نام به شکل «اَرتَه» در گزارشهای هرودوت نیز آمده و نامِ کهنتر پارسیان دانسته شده است (← بخش هشتم).
واژههایی که در پیوند با نام ایران/ آریا باشند در متون سومری دیگری نیز شناسایی شدهاند. درخشانی به نقل از گوئتس (Goetze) آورده است که نام «اِرِن» در زبان سومری برای نامیدن «سربازان شرقی» بکار میرفت و در کتیبهای از دوره شاه «اَمَرسین» (Amar-Sin) متعلق به حدود چهار هزار سال پیش، واژه «اِرِن/ اِرین» در پیوند با نامهای جغرافیاییای آورده شده که بیشتر در شرق رود دجله (تیگری) جای داشتهاند. یعنی سرزمینهایی کوهستانی در شرق که جایگاه «اِنلیل» دانسته میشد و خدابانو «اینانا» (نَـنَـه/ آناهید/ ناهید) از آنجا بر میخواست.
سومریان همچنین شهر شوش را با نام «اینانا اِرینکی» (Inanna-Erinki) میشناختند که بخش آغازین آن در پیوند با نام خدابانو اینانا (ناهید) و بخش واپسین آن ظاهراً در پیوند با نام آرین/ آریا است.
همچنین بعید نیست که نام عیلام/ اِلام با نام ایران/ آریا ریشهای یکسان داشته باشد. چنانکه امروزه نیز مردمان فارسیزبان استان سینکیانگ (سنجان) در غرب چین از کشور ایران با آوای «ایلون/ ایلوم» یاد میکنند. برخلاف برخی نظرات که «عیلام» را نامی غیر بومی و برگرفته از عهد عتیق میدانند، باید گفت که به موجب پارهای کتیبهها، به نظر میآید که این نام خاستگاهی بومی داشته باشد. چرا که عیلامیان خود را «هَـلتَـمتی» مینامیدند که با نام «عیلام» همخانواده است و تلفظی دیگر از آن بشمار میرود. از سوی دیگر، در کتیبههای پیدا شده در بازماندههای شهر عیلامیِ مدفون در هفتتپه در جنوبشرقی شوش، نامهای همخانواده با عیلام شناسایی شده است. برای نمونه در سطر ۴۳ از کتیبه شماره یک و سطر ۱۳ از کتیبه شماره سه که در کاوشهای هفتتپه پیدا شدهاند، از شخصی با عنوان «ایلومبانی» (i-lu-um-ba-ni) یاد شده که نام او عمیقاً با نامهای عیلام و هلتمتی در پیوند است.
۲- نام ایران در اسناد هخامنشی
نامواژههای در پیوند با نام ایران/ آریا سه بار در سنگنبشتههای داریوش بزرگ هخامنشی آمده است. نخستین بار در کتیبه بیستون (DB)، دومین بار در نسخه عیلامی کتیبه بیستون و سومین بار در کتیبه پنجم او در شوش (Dse).
نخستین یادکرد داریوششاه از نام آریا در بند پایانی ستون چهارم کتیبه بیستون است: «داریـوش شـاه گـوید: بخواست اهورامزدا ایـن است نبشتهای که من کردم. افزون بر این به «اَرییا» (آریایی). هم بر روی پوست (پوست درخت/ لوح گِلین) و هم بر روی چرم تصنیف شد. پیکره خودم را هم برساختم. تبارنامهام را هم گزارش کردم. اینها در پیش من نوشته و خوانده شد و گواهی (مُـهر؟) شد. آنگاه من این نبشته را به همه جا در میان سرزمینها فرستادم. مردم یاری کردند.»
آوانوشت و معنی کلمه به کلمه عبارتی که دربردارنده نام آریا است به صورت زیر است: «ای(یَـ) ـم [ایـن] دیـپـیـمَـئییْ [نبشتهای/ کتیبهای] تْــیـ (ـا)م [که] اَدَم [مـن] اَکـونَـوَم [کـردم] پَـتیشَـم [افزون بر این] اَرییا [به آریایی] آهَـه [بـود] اُتـا [و/ هم] پَـوَسـتـایا [بر پوست (پوست درخت/ لوح گِلین)] اُتـا [و/ هم] چَـرْما [چرم] گْـرَثـیـتـا [تصنیف شده] آهَـه [بود].»
هر چند که مفهوم کامل و دقیق «آریا» در این نوشته مشخص نیست، اما با مقایسه با کتیبه کوشانی شاه کنیشکه (← بخش پنجم) به نظر میآید که منظور خط یا زبانی است که «آریایی» نامیده میشده و یا به آریاییان منسوب بوده است.
دومین یادکرد داریوش از این واژه به نسخه عیلامی همین کتیبه متعلق است. داریوش در این متن عیلامی و در بندهای ۱۸ و ۱۹ از ستون سوم آن که ترجمه بندهای ۱۲ و ۱۳ از ستون چهارم متن فارسی باستان است؛ اهورامزدا را خدای «آریاییان» (har-ri-ia-na-um) نامیده است. چنانکه از این متن بر میآید، نام آریا در زبان عیلامی به شکل «هَـریَـه/ هَـریـا» تلفظ میشده است .
این گفته داریوش همچنین نشان میدهد که اهورهمزدا/ اهورامزدا نامی برای خدای آریاییان است و برخلاف تداول رایج، انتساب انحصاری آن به عنوان خدای زرتشتیان درست نیست.
سومین یادکرد داریوش از این واژه به کتیبه پنجم او در شوش (Dse) باز میگردد. داریوش در بند دوم این لوح گلیِ سه زبانه و در ضمن برشمردن نیاکان و تبار خود، بگونهای استثنایی که پیش از آن سابقه نداشت و پس از آن نیز تکرار نشد، خود را «آریایی» و «آریاییتبار» خطاب میکند: «من داریوش، شاه بزرگ، شاهانشاه، شاه سرزمینهایی با گوناگون مردمان، شاه در این زمین بزرگ، پهناور و دورکرانه. پسر ویشتاسپ، یک هخامنشی، پارسی، پسر پارسی، آریایی (اَریَـه)، آریاییتبار (اَریَـه چـیـثْـرَه).»
تلفظ نام آریا در این کتیبه تفاوت اندکی با تلفظ آن در کتیبه بیستون دارد. در کتیبه بیستون از مصوت پایانی بلند و در اینجا از مصوت پایانی کوتاه استفاده شده است. عبارت «آریایی، آریاییتبار» در ترجمه بابلی همین کتیبه نیامده است اما در ترجمه عیلامی آن، نام آریایی به شکل «هَـریَـه/ هَـریـا» آمده است که با ثبت همین واژه در نسخه عیلامی کتیبه بیستون مطابقت دارد .
چنانکه دیده میشود، داریوش در اینجا ابتدا پدر خود و سپس در مرتبههای بالاتر، خاندان خود و طایفه یا منطقه خود را مشخص میسازد و در پایان همه از اصطلاح آریایی که بنا به همان ترتیب میباید بر مرتبهای بالاتر از بقیه دلالت کند، یاد کرده است.
با اینکه داریوش استفاده از این اصطلاح را ترک کرد (و یا نمونه دیگری از آن تاکنون بدست نیامده است)، اما پسر او خشیارشا یکبار از پدر تقلید کرده و خود را آریایی نامیده است. خشیارشاشاه در کتیبه هشتم خود در تختجمشید (Xph) که به سنگنبشته «دیوان» هم شهرت دارد، عین عبارت پدر را بکار برده و پس از یادکرد از داریوششاه، خود را «پارسی، پسر پارسی، آریایی، آریاییتبار» معرفی کرده است.
یادکرد از نام ایران و دیگر واژههای همخانواده با آن، در هیچیک از کتیبههای پیش از داریوش و نیز کتیبههای بازمانده از پادشاهان پس از خشیارشاشاه دیده نشده است.
در سنگنبشته داریوش بزرگ در بیستون و بسیاری دیگر از کتیبههای هخامنشی و در کنار نامبرداری از کشورهای شرقیِ تابعه شاهنشاهی هخامنشی، از کشوری با نام «هَـرَئـیـوَه» یاد کرده شده که با شهر و ناحیه هِرات در افغانستان امروزی برابر است. بسیاری از پژوهشگران بر این باورند که این نام شکل دیگری از نام آریا است. این نام در نسخه عیلامی بیستون با حرفنوشت «هَـریمَـه» (har-ri-ma) و در نسخه بابلی با حرفنوشت «اَریـئِـمو» (a-ri-e-mu) ثبت شده است. گزارش استرابو بر اینهمانی هَـرَئیوَه با آریا صحه میگذارد (← بخش هشتم).
با توجه به کمبود واژههای در پیوند با ایران/ آریا در کتیبههای هخامنشی و نیز کوتاه و مبهمبودن آنها، نمیتوان به گونهای دقیق و بیگمان منظور داریوش و خشیارشا را از دو نامواژه «اَرییا» و «اَریَـه» درک کرد. یکی از این دو واژه برای نامیدن گونهای خط یا زبان بکار رفته و دیگری برای معرفی تبار آنان. بدون اینکه دانسته شود این تبار بر یک موقعیت جغرافیایی دلالت میکند یا بر یک نهاد اجتماعی همچون قبیله، و یا یک هویت فرهنگی- تمدنی. اما در هر صورت، منظور از این نامها یک کشور سیاسی یا موقعیت ژئوپلتیک نبوده و هخامنشیان هیچگاه از صفتهایی همچون شاه ایران، شاه ایرانی، شاهنشاهی آریایی و یا شاهنشاهی ایران استفاده نکردهاند.
۳- نام پارس در اسناد هخامنشی
هخامنشیان به موجب کتیبههای خود، از ابتدا نام مشخصی را به تمامی کشور و قلمرویی که بر آن فرمان میراندند، اطلاق نمیکردند. دلیل آن نیز تا اندازهای مشخص است. چرا که تا پیش از هخامنشیان چنین امپراتوری یا واحد سیاسی بزرگی وجود نداشته تا نامی شناختهشده و همگانی داشته باشد. داریوش بزرگ در کتیبه بیستون (و نیز تا حدودی کورش بزرگ در منشور بازمانده از او) قلمرو خود را با نام بردن از مجموع کشورهای کوچکتری که تا پیش از زمان پادشاهی او از هویت سیاسی مشخص و متمایزی بهرهمند بودند، معرفی کرده است. در این معرفی، نام «پارس» که سرزمین و کشور بومی هخامنشیان تا پیش از تشکیل امپراتوری بود، در آغاز فهرست کشورها آمده و سپس نامهای ۲۲ کشور دیگر به دنبال آن افزوده شده است. این روش جز در نخستین کتیبه داریوش یعنی سنگنبشته بیستون ادامه پیدا نکرد و پس از آن داریوش نام پارس را به گونهای متمایزتر و در عبارتی جداگانه آورده و سپس نامهای ۲۵ کشور (دیوار جنوبی تختجمشید) یا ۲۹ کشور (گورصخرهای نقشرستم) و یا ۳۰ کشورِ دیگر (لوح گلی شوش) را بسته به زمان نگارش کتیبه، به دنبال یکدیگر فهرست کرده است.
جالب است که اینگونه فهرست کردنِ نام کشورهای تابعه (همچون یادکرد از نام آریا) فقط یکبار دیگر در کتیبه هشتم خشیارشاشاه در تختجمشید (XPh) تکرار شد و در هیچیک از دیگر کتیبههای پادشاهان پس از خشیارشا دیده نشده است.
این نشان میدهد که داریوش بزرگ پس از نخستین سالهای پادشاهی خود تصمیم گرفته که نام پارس را که نام خاستگاه خودش بوده و تاکنون یکی از کشورها و مناطق تحت قلمرو هخامنشیان بشمار میرفته، به عنوان نام عمومی تمامی شاهنشاهی خود معرفی کند.
این تصمیم با پذیرش دیگران مواجه میشود و از آن پس با توجه به قدرت سیا
نظرات شما عزیزان:
ما توانستیم برای نخستین بار در بیش از پنجاه سال همایشی را با عنوان وجود واژه های هند و اروپایی در زبان سومری و اکدی را در دانشگاه علامه طباطبایی با یاری و پشتیبانی بی دریغ جناب دکتر منشی زاداه و بانو دکتر مدرسی برگزار کنیم.
سخنرانان
۱) سعید کریمی دانشجوی ارشد فرهنگ و زبان های باستانی دانشگاه علامه
۲) زری حبیبی ارشد زبان شناسی دانشگاه علامه
۳) مینا صفا ارشد ایران شناسی دانشگاه تهران و دانشجوی دکتری دانشگاه شیراز
به امید خدا خبر های خوشی را برای همه ایران دوستان خواهیم داشت.
دیدتان نسبت به اوستا و آریاییان بسیار نادرست است.